معنی سپه وره - جستجوی لغت در جدول جو

سپه وره

لغت نامه دهخدا

فرمانده سپاه که آرایش سپاه کند، آرایندۀ سپاه

(نَ دَ / دِ)

سپه آرای آرایندۀ سپاه. فرمانده سپه. سپهسالار که سبب فر و شکوه لشکر بود:
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان.
فرخی.
دوست میر مؤید پسر ناصر دین
عضد دولت یوسف سپه آرای عجم.
فرخی.
پیش هفتاد صف ّ بدعت ور
سپه آرای و مرد میدان است.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 134)

سپه آرای آرایندۀ سپاه. فرمانده ِ سپه. سپهسالار که سبب فر و شکوه لشکر بود:
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان.
فرخی.
دوست میر مؤید پسر ناصر دین
عضد دولت یوسف سپه آرای عجم.
فرخی.
پیش هفتاد صف ّ بدعت ور
سپه آرای و مرد میدان است.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 134)

لغت نامه دهخدا

سره سره

(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)

خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)

لغت نامه دهخدا

سپهبره

(سِ پَ بَ رَ / رِ)

سپهبد. (آنندراج) (اشتینگاس). رئیس کمپانی و رئیس طایفه، خزانه دار. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

سه پره

(سِ پَ رَ)

رجوع به سه پرک شود

لغت نامه دهخدا

سه دره

(سِ / سُ / سَ دَ رَ / رِ)

بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود

لغت نامه دهخدا